نوشته شده توسط : هکر بابک

http://upload.tehran98.com/img1/kvne07kv48iuzimkorwi.jpgkvne07kv48iuzimkorwi.jpgkvne07kv48iuzimkorwi.jpgkvne07kv48iuzimkorwi.jpgkvne07kv48iuzimkorwi.jpg



:: بازدید از این مطلب : 965
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هکر بابک

 http:/9vnw0n1vrbmjffd5l.jpg/upload.tehran98.com/img1/9vnw0n1vrbmjffd5l.jpg



:: بازدید از این مطلب : 266
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هکر بابک

 http://wwwroman.blogfa.com/http://wwwroman.blog



سلام و خسته نباشید.اتفاقی که برام افتاده میخواهم برای شما عزیزان تعریف کنم.روزی که ساعت 2بعد از ظهر امتحان داشتم بدلیل ترافیک ساعت 11از خونه  بیرون امدم وراه حوزه امتحان را پیش گرفتم .ایستگاه اول مترو,گدایی دیدم که دو تا پا ندارد قسمتی از پول به این دادم ایستگاه ششم بودم که دختر بچه ای زیبا با صدای رسا و ناله از مردم کمک می خواست نا خود اگاه اشک در چشمانم حلقه زد که خدا چه می شد اسمان به همه یک نگاه میکرد .حق این دختر این نیس مقداری هم به دختر بچه کمک کردم خودتون هم میدانید دوران  دانشجویی چه دورانی هست. بودجه ای خوب ندارد که زیاد ببخشد ایستگاه اخر تجریش بودم  که دختری فال می فروخت به زور یه فال به کیف من انداخت مقداری پول هم به این دادم  خلاصه از ایستگاه  پیاده شدم و به محل حوزه امتحان رسیدم و امتحانمو دادم مثل همیشه یه سر به امامزاده صالح زدم .ارامشی که امامزاده صالح داردهیچ جا نداره . و  شهیدان گمنام و دانشمندان هسته شهید  شهریاری و رضایی نژاد را زیارت کردم  واقعا ارامش کنار این زیاتگاه هست به شما هم توصیه می کنم برید . ساعت 4به ایستگاه مترو تجریش رسیدم اول راه پله برقی که به پایین می رفت چشمم به پیرزنی افتاد که کارت پخش میکرد .وسط راه پله برقی یک کارت هم به من داد که کارت تبلیغات چهارمین دوره  شورای شهره تهران بود .روی کارت عکس خانمی دیدم که بغلش عکس فرزند شهیدشو زده بود .عکس با اون پیرزن کارت پخش کن خیلی شباهت داشت . راه پله برقی دوم خودمو بهش نزدیک کردم گفتم حاجی خانوم خودت  کاندیده شدی .گفت پسرم اره خودم هستم .گفتم حاجی خانم چرا خودت پخش می کنی .کسیو نداری برات پخش کنه .جواب نداد گفتم حاجی خانوم ما  خاک پایت هستیم مادر شهید هم که هستی کارت ها رو بده پخش کنم زود به خونه برو برات استراحت لازم هست. خلاصه یه مقدار کارت بهم داد  در حال پخش کردن در مترو بودم که یه مامور شخصی مچمو گرفت گفت بیا حفاظت بریم من هم  گفتم باشه بریم حفاظت مترو تجریش :اقا شما نمی دانستید پخش کردن تو مترو ممنوع هست . من گفتم نه اقا نمی دانستم . گفت حالا چقدر می گیری پخش می کنی . برگشتم گفتم اقا بهت میگم نمی دونستم پخش کردن ممنوعه .در ضمن من پول نمی گیرم مادره شهید بود خواستم کمکش کنم . گفت نه خلاف کردی باید گزارشتو بنویسم گفتم هر جور راحتی ؟ اینا انتظار داشتن التماسشون کنم بهم گفت  گزارشتو دادم از دستم خارج شد .من هم گفتم دستتون درد نکنه خلاف کردم مجازات هم داره ممنون!اینا منو تا 11 شب اونجا نگهم داشتن تا اینکه سرهنگ عزتی اومد گفتن سرهنگ کار سیاسی می کند .با خنده گفتم سرهنگ اینا فکر می کنن ریاست جمهوری ایران رو دارن .من مادره شهیدی رو  دیدم که کارت کاندیده شدنشو پخش می کنه من هم نفهمیده بهش کمک کردم نمی دونستم پخش کردن ممنوع هست  سرهنگ خندید گفت من هم رزمنده هستم اون کارتو بده من هم بهش رای میدم اون 3 تا سوختن سرهنگ گفت اقا مرخصی .رفتنی به اینا گفتم عقدتونو ادم ترسو خالی کنید .خلاصه 11شب بود مترو ها بسته بود پول کافی هم نداشتم خونه برسم ماشین دربست گرفتم به خونه رسیدم پول از خونه گرفتم بهشون دادم یه خواهش هر کس بچه تهران هست به این مادره شهید که فرزندش تو میدان جنگ از ناموسمان دفاع کرده بیایین بهش رای بدیم حداقل مرحم  زخمش بشود. یا علی fghtrhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhh.pngمددcapture.png51034400919431854886.png
fa.comhttp://wwwroman.blogfa.com/http://wwwroman.blogfa.com//



:: بازدید از این مطلب : 611
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هکر بابک

 http://wwwroman.blogfa.com/http://wwwroman.blog



سلام و خسته نباشید.اتفاقی که برام افتاده میخواهم برای شما عزیزان تعریف کنم.روزی که ساعت 2بعد از ظهر امتحان داشتم بدلیل ترافیک ساعت 11از خونه  بیرون امدم وراه حوزه امتحان را پیش گرفتم .ایستگاه اول مترو,گدایی دیدم که دو تا پا ندارد قسمتی از پول به این دادم ایستگاه ششم بودم که دختر بچه ای زیبا با صدای رسا و ناله از مردم کمک می خواست نا خود اگاه اشک در چشمانم حلقه زد که خدا چه می شد اسمان به همه یک نگاه میکرد .حق این دختر این نیس مقداری هم به دختر بچه کمک کردم خودتون هم میدانید دوران  دانشجویی چه دورانی هست. بودجه ای خوب ندارد که زیاد ببخشد ایستگاه اخر تجریش بودم  که دختری فال می فروخت به زور یه فال به کیف من انداخت مقداری پول هم به این دادم  خلاصه از ایستگاه  پیاده شدم و به محل حوزه امتحان رسیدم و امتحانمو دادم مثل همیشه یه سر به امامزاده صالح زدم .ارامشی که امامزاده صالح داردهیچ جا نداره . و  شهیدان گمنام و دانشمندان هسته شهید  شهریاری و رضایی نژاد را زیارت کردم  واقعا ارامش کنار این زیاتگاه هست به شما هم توصیه می کنم برید . ساعت 4به ایستگاه مترو تجریش رسیدم اول راه پله برقی که به پایین می رفت چشمم به پیرزنی افتاد که کارت پخش میکرد .وسط راه پله برقی یک کارت هم به من داد که کارت تبلیغات چهارمین دوره  شورای شهره تهران بود .روی کارت عکس خانمی دیدم که بغلش عکس فرزند شهیدشو زده بود .عکس با اون پیرزن کارت پخش کن خیلی شباهت داشت . راه پله برقی دوم خودمو بهش نزدیک کردم گفتم حاجی خانوم خودت  کاندیده شدی .گفت پسرم اره خودم هستم .گفتم حاجی خانم چرا خودت پخش می کنی .کسیو نداری برات پخش کنه .جواب نداد گفتم حاجی خانوم ما  خاک پایت هستیم مادر شهید هم که هستی کارت ها رو بده پخش کنم زود به خونه برو برات استراحت لازم هست. خلاصه یه مقدار کارت بهم داد  در حال پخش کردن در مترو بودم که یه مامور شخصی مچمو گرفت گفت بیا حفاظت بریم من هم  گفتم باشه بریم حفاظت مترو تجریش :اقا شما نمی دانستید پخش کردن تو مترو ممنوع هست . من گفتم نه اقا نمی دانستم . گفت حالا چقدر می گیری پخش می کنی . برگشتم گفتم اقا بهت میگم نمی دونستم پخش کردن ممنوعه .در ضمن من پول نمی گیرم مادره شهید بود خواستم کمکش کنم . گفت نه خلاف کردی باید گزارشتو بنویسم گفتم هر جور راحتی ؟ اینا انتظار داشتن التماسشون کنم بهم گفت  گزارشتو دادم از دستم خارج شد .من هم گفتم دستتون درد نکنه خلاف کردم مجازات هم داره ممنون!اینا منو تا 11 شب اونجا نگهم داشتن تا اینکه سرهنگ عزتی اومد گفتن سرهنگ کار سیاسی می کند .با خنده گفتم سرهنگ اینا فکر می کنن ریاست جمهوری ایران رو دارن .من مادره شهیدی رو  دیدم که کارت کاندیده شدنشو پخش می کنه من هم نفهمیده بهش کمک کردم نمی دونستم پخش کردن ممنوع هست  سرهنگ خندید گفت من هم رزمنده هستم اون کارتو بده من هم بهش رای میدم اون 3 تا سوختن سرهنگ گفت اقا مرخصی .رفتنی به اینا گفتم عقدتونو ادم ترسو خالی کنید .خلاصه 11شب بود مترو ها بسته بود پول کافی هم نداشتم خونه برسم ماشین دربست گرفتم به خونه رسیدم پول از خونه گرفتم بهشون دادم یه خواهش هر کس بچه تهران هست به این مادره شهید که فرزندش تو میدان جنگ از ناموسمان دفاع کرده بیایین بهش رای بدیم حداقل مرحم  زخمش بشود. یا علی fghtrhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhh.pngمددcapture.png51034400919431854886.png
fa.comhttp://wwwroman.blogfa.com/http://wwwroman.blogfa.com//



:: بازدید از این مطلب : 643
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هکر بابک

 http://wwwroman.blogfa.com/سلام و خسته نباشید.اتفاقی که برام افتاده میخواهم برای شما عزیزان تعریف کنم.روزی که ساعت 2بعد از ظهر امتحان داشتم بدلیل ترافیک ساعت 11از خونه  بیرون امدم وراه حوزه امتحان را پیش گرفتم .ایستگاه اول مترو,گدایی دیدم که دو تا پا ندارد قسمتی از پول به این دادم ایستگاه ششم بودم که دختر بچه ای زیبا با صدای رسا و ناله از مردم کمک می خواست نا خود اگاه اشک در چشمانم حلقه زد که خدا چه می شد اسمان به همه یک نگاه میکرد .حق این دختر این نیس مقداری هم به دختر بچه کمک کردم خودتون هم میدانید دوران  دانشجویی چه دورانی هست. بودجه ای خوب ندارد که زیاد ببخشد ایستگاه اخر تجریش بودم  که دختری فال می فروخت به زور یه فال به کیف من انداخت مقداری پول هم به این دادم  خلاصه از ایستگاه  پیاده شدم و به محل حوزه امتحان رسیدم و امتحانمو دادم مثل همیشه یه سر به امامزاده صالح زدم .ارامشی که امامزاده صالح داردهیچ جا نداره . و  شهیدان گمنام و دانشمندان هسته شهید  شهریاری و رضایی نژاد را زیارت کردم  واقعا ارامش کنار این زیاتگاه هست به شما هم توصیه می کنم برید . ساعت 4به ایستگاه مترو تجریش رسیدم اول راه پله برقی که به پایین می رفت چشمم به پیرزنی افتاد که کارت پخش میکرد .وسط راه پله برقی یک کارت هم به من داد که کارت تبلیغات چهارمین دوره  شورای شهره تهران بود .روی کارت عکس خانمی دیدم که بغلش عکس فرزند شهیدشو زده بود .عکس با اون پیرزن کارت پخش کن خیلی شباهت داشت . راه پله برقی دوم خودمو بهش نزدیک کردم گفتم حاجی خانوم خودت  کاندیده شدی .گفت پسرم اره خودم هستم .گفتم حاجی خانم چرا خودت پخش می کنی .کسیو نداری برات پخش کنه .جواب نداد گفتم حاجی خانوم ما  خاک پایت هستیم مادر شهید هم که هستی کارت ها رو بده پخش کنم زود به خونه برو برات استراحت لازم هست. خلاصه یه مقدار کارت بهم داد  در حال پخش کردن در مترو بودم که یه مامور شخصی مچمو گرفت گفت بیا حفاظت بریم من هم  گفتم باشه بریم حفاظت مترو تجریش :اقا شما نمی دانستید پخش کردن تو مترو ممنوع هست . من گفتم نه اقا نمی دانستم . گفت حالا چقدر می گیری پخش می کنی . برگشتم گفتم اقا بهت میگم نمی دونستم پخش کردن ممنوعه .در ضمن من پول نمی گیرم مادره شهید بود خواستم کمکش کنم . گفت نه خلاف کردی باید گزارشتو بنویسم گفتم هر جور راحتی ؟ اینا انتظار داشتن التماسشون کنم بهم گفت  گزارشتو دادم از دستم خارج شد .من هم گفتم دستتون درد نکنه خلاف کردم مجازات هم داره ممنون!اینا منو تا 11 شب اونجا نگهم داشتن تا اینکه سرهنگ عزتی اومد گفتن سرهنگ کار سیاسی می کند .با خنده گفتم سرهنگ اینا فکر می کنن ریاست جمهوری ایران رو دارن .من مادره شهیدی رو  دیدم که کارت کاندیده شدنشو پخش می کنه من هم نفهمیده بهش کمک کردم نمی دونستم پخش کردن ممنوع هست  سرهنگ خندید گفت من هم رزمنده هستم اون کارتو بده من هم بهش رای میدم اون 3 تا سوختن سرهنگ گفت اقا مرخصی .رفتنی به اینا گفتم عقدتونو ادم ترسو خالی کنید .خلاصه 11شب بود مترو ها بسته بود پول کافی هم نداشتم خونه برسم ماشین دربست گرفتم به خونه رسیدم پول از خونه گرفتم بهشون دادم یه خواهش هر کس بچه تهران هست به این مادره شهید که فرزندش تو میدان جنگ از ناموسمان دفاع کرده بیایین بهش رای بدیم حداقل مرحم  زخمش بشود. یا علی fghtrhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhh.pngمددcapture.png51034400919431854886.png



:: بازدید از این مطلب : 270
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هکر بابک

 سلام و خسته نباشید.اتفاقی که برام افتاده میخواهم برای شما عزیزان تعریف کنم.روزی که ساعت 2بعد از ظهر امتحان داشتم بدلیل ترافیک ساعت 11از خونه  بیرون امدم وراه حوزه امتحان را پیش گرفتم .ایستگاه اول مترو,گدایی دیدم که دو تا پا ندارد قسمتی از پول به این دادم ایستگاه ششم بودم که دختر بچه ای زیبا با صدای رسا و ناله از مردم کمک می خواست نا خود اگاه اشک در چشمانم حلقه زد که خدا چه می شد اسمان به همه یک نگاه میکرد .حق این دختر این نیس مقداری هم به دختر بچه کمک کردم خودتون هم میدانید دوران  دانشجویی چه دورانی هست. بودجه ای خوب ندارد که زیاد ببخشد ایستگاه اخر تجریش بودم  که دختری فال می فروخت به زور یه فال به کیف من انداخت مقداری پول هم به این دادم  خلاصه از ایستگاه  پیاده شدم و به محل حوزه امتحان رسیدم و امتحانمو دادم مثل همیشه یه سر به امامزاده صالح زدم .ارامشی که امامزاده صالح داردهیچ جا نداره . و  شهیدان گمنام و دانشمندان هسته شهید  شهریاری و رضایی نژاد را زیارت کردم  واقعا ارامش کنار این زیاتگاه هست به شما هم توصیه می کنم برید . ساعت 4به ایستگاه مترو تجریش رسیدم اول راه پله برقی که به پایین می رفت چشمم به پیرزنی افتاد که کارت پخش میکرد .وسط راه پله برقی یک کارت هم به من داد که کارت تبلیغات چهارمین دوره  شورای شهره تهران بود .روی کارت عکس خانمی دیدم که بغلش عکس فرزند شهیدشو زده بود .عکس با اون پیرزن کارت پخش کن خیلی شباهت داشت . راه پله برقی دوم خودمو بهش نزدیک کردم گفتم حاجی خانوم خودت  کاندیده شدی .گفت پسرم اره خودم هستم .گفتم حاجی خانم چرا خودت پخش می کنی .کسیو نداری برات پخش کنه .جواب نداد گفتم حاجی خانوم ما  خاک پایت هستیم مادر شهید هم که هستی کارت ها رو بده پخش کنم زود به خونه برو برات استراحت لازم هست. خلاصه یه مقدار کارت بهم داد  در حال پخش کردن در مترو بودم که یه مامور شخصی مچمو گرفت گفت بیا حفاظت بریم من هم  گفتم باشه بریم حفاظت مترو تجریش :اقا شما نمی دانستید پخش کردن تو مترو ممنوع هست . من گفتم نه اقا نمی دانستم . گفت حالا چقدر می گیری پخش می کنی . برگشتم گفتم اقا بهت میگم نمی دونستم پخش کردن ممنوعه .در ضمن من پول نمی گیرم مادره شهید بود خواستم کمکش کنم . گفت نه خلاف کردی باید گزارشتو بنویسم گفتم هر جور راحتی ؟ اینا انتظار داشتن التماسشون کنم بهم گفت  گزارشتو دادم از دستم خارج شد .من هم گفتم دستتون درد نکنه خلاف کردم مجازات هم داره ممنون!اینا منو تا 11 شب اونجا نگهم داشتن تا اینکه سرهنگ عزتی اومد گفتن سرهنگ کار سیاسی می کند .با خنده گفتم سرهنگ اینا فکر می کنن ریاست جمهوری ایران رو دارن .من مادره شهیدی رو  دیدم که کارت کاندیده شدنشو پخش می کنه من هم نفهمیده بهش کمک کردم نمی دونستم پخش کردن ممنوع هست  سرهنگ خندید گفت من هم رزمنده هستم اون کارتو بده من هم بهش رای میدم اون 3 تا سوختن سرهنگ گفت اقا مرخصی .رفتنی به اینا گفتم عقدتونو ادم ترسو خالی کنید .خلاصه 11شب بود مترو ها بسته بود پول کافی هم نداشتم خونه برسم ماشین دربست گرفتم به خونه رسیدم پول از خونه گرفتم بهشون دادم یه خواهش هر کس بچه تهران هست به این مادره شهید که فرزندش تو میدان جنگ از ناموسمان دفاع کرده بیایین بهش رای بدیم حداقل مرحم  زخمش بشود. یا علی fghtrhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhh.pngمددcapture.png51034400919431854886.png



:: بازدید از این مطلب : 623
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 20 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هکر بابک

 "0iu2tgp0udp1dyupgmp.jpg"



:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هکر بابک

 http://upload.tehran98.com/img1/0iu2tgp0udp1dyupgmp.jpg



:: بازدید از این مطلب : 1060
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هکر بابک

 http://wwwroman.blogfa.com/author/wwwroman



:: بازدید از این مطلب : 406
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هکر بابک

 http://wwwroman.blogfa.com/author/wwwroman



:: بازدید از این مطلب : 262
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 خرداد 1392 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد